loading...
ریحانه کوچولو
ریحانه بازدید : 2 جمعه 16 اسفند 1392 نظرات (0)

من یک روز از خواب بیدار شدم دیدم مامانم میگه ریحانه پاشو می خوایم بریم شمال اولش

 

 

گفتم نمی رم ولی بعد راضی شدم  ما سوار ماشین شدیم من خوابم می یومد برای همین


خوابیدم وقتی بیدار شدم دیدم مامانم می گه ریحانه 80 کیلو متری شمالیم من پاشدم دیدم

 

 


اون جا پر گاوه خوش حال شدم بعدش 1 گله گوسفند دیدم باز هم خوش حال شدم خلاصه

 

انقدر حیوان دیدم که قش کردم ما به شمال رسیدیم رفتیم به خانه معلم برادرم رفتیم من 

 

خیلی خوش حال شدم به من خیلی خوش گذشت

 


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
من ریحانه احمدی 7 ساله از قم هستم. همگی بچه ها رو دوست دارم.دلم میخواد هر کسی که میاد تو وبلاگم برام پیام بزاره. 13929478226227795407vK9nf.jpg
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    خبر خوش

    بچه ها ما توی این وبلاگ نقاشی های خوشگل شما را نمایش می دهیم.

    فقط کافیه نقاشی خودتون رو به آدرس الکترونی mra6858@gmail.com ارسال کنید.

    لطفا اسم خودتون رو همراه با اسم شهرتون رو برای ما ارسال کنید.

    آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 15
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 6
  • بازدید کلی : 1,821